خدایا چرا دروغ؟
یکی به تو
یکی به خودم
هر چه فکر می کنم
به جوابی نمی رسم!
خدایا چرا دروغ؟
یکی به تو
یکی به خودم
هر چه فکر می کنم
به جوابی نمی رسم!
سیب را گاز می زنم و عجیب
بغضی گلویم را می فشارد
بغض یک تبعید
یک اخراج
یک عمر زندگی اجباری!
خدایا
از اینکه
بین این همه ادم
مرا نگاه کردی
و دیدی
در لجنزار گناه
نگاهت نمی کنم
چه حسی به تو دست داد؟
چه تصمیمی برایم گرفتی؟
بی تعارف بگو
شایدتکانی خوردم.
هر چه نعمت خدا داد
به اسم این و آن
خودم نوشتم.
و بدی و بلاها را
گردن خدا
خدا در بهشت
با سر تراشیده
مرا می چرخاند
و بعد تبعید می کند به جهنم
اخر قصه کاش اینگونه نبود!