خدایا
حرف هایم با تو را
روی طاقچه دل گذاشته ام
بعد از رفتنم
حتما بخوانشان!
خدایا
حرف هایم با تو را
روی طاقچه دل گذاشته ام
بعد از رفتنم
حتما بخوانشان!
نمی دانم
به چه امیدی می نویسم
وقتی کسی حرفهای خدا را نمی خواند
تکلیف ما که دیگر روشن است
از بعضی ها
سیاست را بگیری
وبلاگ هایشان
دیگر به روز نمی شود...
کاش خدای مظلوم و
اهلبیت مظلومش هم
سهمی از این همه
نوشته های ما داشتند...
من قاتلِ
ایمان خردسالِ
خویشم!
این اولین بار نیست
که زنده به گور کرده ام
باورت را!نگاهت را!
یک قبرستان
ایمان به تو را
با همین دستها
خفه کرده ام خدا...!
اخرینش همین
پیش پای آمدنت...
دارد دور من تاب می خورد
زبانش بیرون افتاده است
دارم صدای
له له زدنش را
می شنوم
ولی تمام کاری
که می کنم
یک چشمک است!
شیطان سردار وسوسه و
من سرباز نفسم!
هنوز
این بلا ناتمام
یک بلای دیگری و من
زیر این بلا و
ان بلا فقط
می زنم زل
به هیچ بودن خودم
و بعد خیره می شوم به تو
و تو زل زدی به هیچ بودن من و
و خیره می شوی
به این خیره سر
خدا
کی قرار است
شود تمام
بازی بلا و
زل زدن
بهم...!