هر که می امد سرش را جدا کند...

دست و پایش می لرزید...

می گفتند"حسین با  لبخندش

چنان زل می زند به ما،

گویا آمده ایم یاری اش..."

برای همین نفر آخر

صورتت را به زمین گذاشت

تا...