دستی بر کمر
بلندبلند می گرید
این اولین بار است که این چنین
می ببینند گریه علی را
حق دارد وقتی می بیند
که اتاق محمد ،غسالخانه اش شده...
این وسط،
آرام کردن فاطمه
فقط کار خداست...فقط
در حیاط
سلمان و بلال روی زمین نشسته اند
هنوز باور نمی کنند که حبیب خدا به ملکوت اعلی پیوسته ...
عباس ناله می زند:
"محمد عموجان..."
در همین حین به گوش می رسد صدای هلهله و شادی
مضطرب و نگران
به هم نگاه می کنند
"خدایا چه خبر است...
عروسی در مدینه؟!!
هنوز رسول خدا را دفن نکرده ایم"
خبرمی رسد
مسجدالنبی غوغاست
و این کارناوال شادی
از سقیفه می آید...
جشن تاجگذاری ابوبکر است.