مرگ و مشک و ماهمشک تشنهماه تشنهخیمهگاه تشنهترماه از میان نخلهای شرمگین گذشت. چشمهای مستِ مرگمشک و ماه را به آب دادچشمهای خویش را به آفتابمرگهمچنان به مشک خیره مانده بودتیری از کمان پریدمشک مُرد و ماه تشنه جان سپردخیمهگاه، بغض کودکان خویش رابه آسمان سپرد. مرگ مانده بود و ماه میگذشتشط ـ هنوز تا همیشه ـ رو سیاه میگذشت ............
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.