پیکی سر می رسد مضطرب و نفس نفس زنان
"دارند می آیند...
دارد می آید خلیفه خلیفه...."
خانه را سکوتی مبهم فرا می گیرد...
علی که روی زمین به ستون تکیه داده است..
بلند می شود و می ایستد...
"باز چه فکر شومی در سر دارند؟"
لحظاتی بعد
قاتلین زهرا سیاه پوش وارد می شوند
بعضی ها به سینه گل زده اند بعضی ها پابرهنه...
همراه خود دسته گل ها آورده اند و دیگری خرما...
یکی یکی علی را در اغوش فشار می دهند
"انالله و اناالیه راجعون"
بازوانش را می گیرد آن یکی
"خوب مانده ای علی..."
در گوشش کسی می گوید
"غم آخرت نباشد ان شالله"
و دیگری با نیشخند می گوید:"هنوز حسین مانده...
این اول راه است..."
دسته های گل را در دالان خانه می چینند...
چند پارچه سیاه نیز همراهشان اورده اند
که در حیاط نصب کنند
پارچه های تسلیت است از طرف
عمر، ابوبکر،مغیره،قفنذ....