صدای تخته و میخ

از بیت علی به گوش می رسد

و بزدلان که بعد از کشتن محسن،

شیر شده اند

از کوچه با نعره هایشان

به علی زخم زبان می زنند

"چه شده نجار شده ای ...؟؟

نکند کشتی می سازی؟

دیروز میگفتی جانشین محمدم

شاید امروز یک پا نوح شده ای برای خودت..."

و صدای قهقهه ی شیطان را می شنوی

از حلقوم نحسشان...

با آستین، عرق سرد پیشانی اش را پاک می کند...

و از پشت پنجره فاطمه پرده  را کنار می زند

و در بستر با  لبخندی ،تمام زخم ها را مرهم می نهد...

دوباره مشغول می شودابوالحسن

فرصت نیست.

صدای چکش بلند می شود

یاد ان روز می افتد که درب خانه اش را با لگد می زدند...

ناخوداگاه نوک میخ ها را کج می کند علی...

تا بدن فاطمه اش آسیب نبیند در تابوت!!!