(خصلتهاى بد که منافى امامت ایشان شد)
اول، آن که نکاح مادران ایشان در جاهلیت بود اما در صورت على علیه السّلام رسول گفت: یا على انا و انت، من نکاح، لا من سفاح، من لدن آدم، الى عبد المطلب علیهم السّلام «1» یعنى یا على من و تو از نکاح در وجود آمدهایم نه از زنا از نزد آدم تا عبد المطلب. و قرآن نیز بر این دلالت مىکند کما قال تعالى: وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ (شعراء 219) و گردیدن وصول تو در ساجدان است.
دوم، تربیت غذاى ایشان به خمر بود و لحم الخنزیر اما تربیت غذاى على در خدمت رسول بود.
سوم، ایشان چون بالغ شدند عبادت بت کردند مثل لات و عزى و بمحرمات نشو و نما یافتند.
چهارم، با کفار قریش ایذاى مؤمنان کردند به فریب و نفى و صلب و احراق و ایشان ایمن بودند دائما زیرا که زندگانى به نفاق مىکردند و همچنین بمردند.
پنجم، اسامى ایشان در صحیفه نبود.
ششم، در شعب نرفتند.
هفتم، مهاجر نبودند به رسول بلکه هجرت از براى تزویج فاطمه کردند.
هشتم، از مکه هیچ جا نه گریختند نه به طائف و نه به غیر آن زیرا که بجان و دل با مشرکان بودند اما صحبت مؤمنان از براى طمع ملک دنیا اختیار کردند. چنان که صاحب الامر گفت از اهل کتاب شنیده بودند که محمد صاحب دولت گردد و حق تعالى هم به دنیا
__________________________________________________
(1)- سند این مطلب را پیدا نکردیم.
کامل بهائى، عماد طبرى ،ص:120
جزاى سعى و صحبت ایشان بداد «و ما لهم فى الآخرة من خلاق» «1».
نهم، در تحت کسا نیامدند روز انزال آیة تطهیر در خانه ام سلمه.
دهم، رسول در مسجد بر ایشان برآورد.
یازدهم، رسول را با ایشان مواخاة نبود.
دوازدهم، در مباهله حاضر نبودند.
سیزدهم، صدقات جهت مناجات ندادند.
چهاردهم، از جمله «یولون الدبر» بودند پشت مىدادند در جنگ روز حنین و احد و خیبر.
پانزدهم، هرگز دفع مکیده نکردند از رسول صلّى اللّه علیه و آله و نه از اسلام.
شانزدهم، رسول صلّى اللّه علیه و آله به قتل مروان خوارج فرمود عصیان کردند.
هفدهم، ابو بکر معزول شد از اداى سوره برائت.
هیجدهم، از رسول انار خواست به او نداد زیرا که از طعام بهشت بود. آن را رسول تواند خورد یا وصى یا سبط رسول در دنیا. رسول صلّى اللّه علیه و آله یک نیمه از آن انار به على داد و اولاد او و یک نیمه خود خورد «لا یأکل هذا، إلّا نبیّ، او وصى، او سبطاه» یعنى نخورد این را مگر نبى یا وصى یا فرزندزاده نبى.
نوزدهم، مرغ بریانى نخوردند با رسول در حینى که دعا کرد: اللهم آتنى باحب الخلق الیک، یأکل معى هذا الطائر. خدایا دوستترین خلق را به نزدیک تو به من بفرست تا این مرغ را با من بخورد و على از آن تناول فرمود.
بیستم، مستحق خمس نبودند.
بیست و یکم، هرگز امیر سریه نبودند.
بیست و دوم، هرگز ایشان را به جلب صدقات نفرستاد.
بیست و سوم، على را بر ایشان امیر کرد و به عکس نبود.
بیست و چهارم، عمر و عاص را بر ابو بکر و عمر امیر کرد حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله.
بیست و پنجم، رسول از دنیا رحلت فرمود و ایشان در تحت رایت اسامة بن زید رعیت بودند.
__________________________________________________
(1)- احتجاج طبرسى 2/ 523- 533 و بحار الانوار 52/ 78- 88
کامل بهائى، عماد طبرى ،ص:121
بیست و ششم، هرگز تجهیز لشکرى نکردند.
بیست و هفتم، رسول هرگز ایشان را خلیفه نکرد در مدینه و غیرها.
بیست و هشتم، با رسول قرابت نداشتند.
بیست و نهم، هرگز جمله قرآن نخواندند.
سىام، ابو بکر و عمر قرآن را تألیف نکردند براى امت.
سى و یکم، ایشان رسول را داماد نبودند.
سى و دوم، آخر عهد رسول صلّى اللّه علیه و آله نزد او نبودند.
سى و سوم، انجاز مواعید رسول نکردند.
سى و چهارم، به احتضار و غسل و دفن رسول صلّى اللّه علیه و آله حاضر نیامدند و مدد آن کار نکردند بلکه به سقیفه رفتند تا فرصت جاه دنیا فوت نشود.
سى و پنجم، سلاح و رایت و عمامه و ردا و خاتم رسول پیش ایشان نبود.
سى و ششم، رسول ابو بکر را از محراب دور کرد عند الوفات.
سى و هفتم، اتفاق نیست امت را بر ایمان و اسلام ایشان.
سى و هشتم، بنو هاشم و سعد عباده با خزرجیان بر ایشان بیعت نکردند.
سى و نهم، زبیر بر او شمشیر کشید و ابا از بیعت او کرد.
چهلم، ابو ذر و عمار و سلمان و مقداد بر ایشان بیعت نکردند.
چهل و یکم، بنو حنیفه امامت ابو بکر را انکار کردند و به او زکاة ندادند تا ایشان را اهل رده نام کردند.
چهل و دوم، خالد بن ولید را به حرب ایشان فرستاد و او به ایشان قتال نمود و مقاتلان ایشان را به قتل آورد و زنان و فرزندان ایشان را اسیر کرد و در همان شب که مالک بن نویره را که بزرگ ایشان بود بکشت با زن او زنا کرد و اموال آن قبیله را غارت کردند و قسمت نمودند.
چهل و سوم، امامت ایشان بنص خدا و رسول نبود.
چهل و چهارم، حسن بن على علیهما السّلام ابو بکر را از منبر به زیر کشید روز اول که بر منبر رفت.
چهل و پنجم، بلال بانگ نماز و قامت نگفت و براى ابو بکر بیعت نکرد.
چهل و ششم، بر پدر خویش امیر شد به خلاف قول خدا و رسول و پدر او در آن زمان
کامل بهائى، عماد طبرى ،ص:122
زنده بود و اسلام آورده.
چهل و هفتم، ابو بکر گفت: ان لى شیطانا، یعترینى.
چهل و هشتم، او گفت: اقیلونى، لست بخیرکم، و على فیکم. و امثال این جمله دلالت بر بطلان خلافت و امامت اوست.
چهل و نهم، کشف خانه فاطمه کرد و بىاذن او در رفت و فرمود که دیگران درآیند.
پنجاهم، فرمود که فاطمه را بزدند.
پنجاه و یکم، محسن نام فرزند را در شکم بکشتند.
پنجاه و دوم، میراث رسول از فاطمه بازگرفتند و نحله رسول که آن فدک بود از او و از اولاد او بازستدند.
پنجاه و سوم، انفال و خمس از اهل بیت بازبریدند.
پنجاه و چهارم، فاطمه علیها السّلام متوفى شد بر ایشان خشمناک.
پنجاه و پنجم، بر جنازه فاطمه حاضر نشدند.
پنجاه و ششم، خالد بن ولید را امر کردند تا امیر المؤمنین را بکشد.
پنجاه و هفتم، ابو بکر روایت کرد از رسول که: ان الانبیاء، لا یورثون. بخلاف نصوص قرآن.
پنجاه و هشتم، از اذان دو کلمه کم کردند.
پنجاه و نهم، بدعت مسح خفین نهادند.
شصتم، در نماز دستها بر سینه گرفتن را سنت نهادند براى احیاء مذهب یهود.
شصت و یکم، قنوت و رفع یدین عند التکبیر بینداختند در نماز.
شصت و دوم، پدر را چون جد گردانیدند در میراث.
شصت و سوم، مغیره را امین ساختند به تألیف قرآن و اکثر روایت آن است که این را عثمان کرد.
شصت و چهارم، هر که آیتى آوردى ده گواه از وى طلب کردى.
شصت و پنجم، درى که رسول بر ایشان بسته بودند بگشادند.
شصت و ششم، گویند دو مطلقه را از زنان رسول صلّى اللّه علیه و آله به زنى گرفتند.
شصت و هفتم، زنان رسول را از میراث او محروم کردند رد بر قرآن.
شصت و هشتم، فجاءه بر ابو بکر بیعت نکرد و گفت: ان قلت: هذا الامر، بقرابة
کامل بهائى، عماد طبرى ،ص:123
الرسول، فأهله أحق به منک، و ان قلت: هذا الامر، بالشرف، فانا اشرف منک. یعنى اگر یافتى این امر را به سبب قرابت رسول پس اهل بیت رسول احقاند به این و اگر به شرف یافتى من از تو اشرفم بدین سبب گفت تا او را بسوختند به آتش زیرا که مىگفت که اگر خلافت به شرف است من از تو شریفترم و اگر به قرابت رسول است اهل بیت رسول بدن کار اولىاند.
شصت و نهم، اشعث بن قیس را رها کرد و او مستحق قتل بود و این حال چنان بود که چون او مرتد شد بگرفتند و پیش وى بردند اسلام بر وى عرض کرد ابا کرد و قبول ننمود و بر ارتداد بماند و او را رها کرد.
هفتادم، خواهر خود را به اشعث داد.
هفتاد و یکم، چون بنو حنیفه او را قبول نکردند جمله را بکشت و نگفت که اختیار ایشان نیز حق است.
هفتاد و دوم، چون خضر او را گفت یا خطیفة الناس او را از پیش خود براند.
هفتاد و سوم، در وقت مرگ عمر را خلیفه کرد و مردم از او کاره بودند به واسطه درشتخوئى او.
هفتاد و چهارم، فرمود که او را پیش رسول صلّى اللّه علیه و آله دفن کردند بىاجازت رسول یا وارثان او.
هفتاد و پنجم، چون از دنیا رخت سفر بربست بیست هزار دینار از بیت المال در ذمه او بود.
هفتاد و ششم، از رسول هیچ روایت نکردى مگر نادرا و آنچه گفتى جمله آن بودى که اضرار على بود از مفتریات او.
هفتاد و هفتم، قود و حد از خالد بن ولید دفع کرد.
هفتاد و هشتم، او از آن کسان بود که: وَ تَرَکُوکَ قائِماً (جمعه 11) یعنى به لهو و لعب رفتند و پیغمبر را به نماز گذاشتند در شأن ایشان نازل شد.
هفتاد و نهم، بفرمود تا او را خلیفه رسول اللّه نام کردند.
هشتادم، اول غاصبى بود بر خاندان رسول و اول کسى بود که به مقام محمد بنا حق بنشست و جمله صحابه در این خصال شریک بودند بعضى فاعل و بعضى ناصر و بعضى راضى «الا عباد اللّه المخلصین و قلیل من عبادى الشکور».
منبع:
کامل بهائى، عماد طبرى ،ص:124