با اینکه پا نداشت/

ولی از همه جلوتر بود/

وآسمان به سمت نگاهش خیره/

منتهای نگاه من سقف و/ عرش حق ابتدای نگاه او بود/

ماسک اکسیژنش دیروز/ به لکنت افتاده و نفسهای آخر را کشید

تا تنها گریه کنش این روزها سرم باوفایش باشد.

مدتهاست مهرکربلا روی پیشانی اش سجده می کند/

در عجبم او که گوشه ی چشمانش دنیای مرواریدهاست /

چرا زخم بستر گرفته اند نسخه ها زیر بالشتش....