از کلاس بر میگشتمیادم رفته بود که پولم تموم شده!رفتم سوار تاکسی شدمبه محض نشستنیادم اومد پول همرام نیستحدود چند متر مسیر رو طی کرده بودگفتم ببخشید آقا میشه من پیاده شم؟سرم داد کشید !گفت یعنی چی خانم؟گفتم حواسم نبود پول همرام نیستببخشید..گفت من به خاطر شما مسافر سوار نکردم باید کرایتونو حساب کنید!همین که شروع کرد به داد کشیدن یهو دلم ریخت..یکی از مسافرا گفت برو من حساب میکنمازش تشکر کردم و پیاده شدم اتفاق خاصی نیوفتاده بود اما من وقتی سرم داد کشیدغصه م گرفتوقتی پیاده شدم بغض گلومو گرفت تا خونه پیاده اومدم..و به دسته های عزاداری نگاه میکردم..یاد زمانی افتادم که تو کربلا سر بچه هاداد میزدن..راهشونو از ترس گم کرده بودنکسی نبود بهش پناه ببرن.."http://dokhtareesfandi.blogfa.com/"
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.