این قوم ظرفیت تو را ندارندغروب کنپشت این ابر ها بمان فعلاببین عینک های دودیشان را که از بی ظرفیتی به چشم زده اندیک بار شد از نورت تشکر کنندیا هر روز بعد از خمیازه ی کسالت فریاد زدند ((باز هم هوا گرم است))بگذار بچشند طعم ظلمت را در روووووووووووز روشنبگذار بچشند طعم اسلام راکد شدن رابگذار کمی با آدامس های لاویز خوش باشندهی باد کنند و بترکانندچه عیبی دارد چند روزی لب هایشان به هم بچسبدبه کجا بر می خورد با سر نوشابه یقول دو قل بازی کنندهر چه اسم منصرف و غیر منصرف بود چسباندند به تواما حق استادی اصیل ترین اسمت را به جا نیاوردندو می نویسم آه...