جرمت چه بود مگر
که کشتنت آنگونه...؟
"می خواستی آب ببری
برای شش ماهه
فقط همین "
کودکی درون گاهواره، غلت میزند
کودکی به ماهواره، خیره مانده است
کودکی به ماه
صخرهها به دست موجهای مضطرب
شکستهاند
یا علیاصغر حسین!
واژههای خون تو هنوز
از سکوت کوههای آسمان برنگشتهاند...
شعر از علی محمد مودب
ای مشک تو لااقل وفاداری کن/من دست ندارم تو مرا یاری کن
من وعده آب تو به اصغر دادم/یک جرعه برای او نگهداری کن
مطالبتون خیلی قشنگن بالاخص ابالفضلیاشون..