با زانوها
چه اصراری دارد عباس
تیر را از چشم بیرون بیاورد
این همه تلاش او
بی دلیل نیست
می خواهد برای بار آخر
حسین را ببینید
با زانوها
چه اصراری دارد عباس
تیر را از چشم بیرون بیاورد
این همه تلاش او
بی دلیل نیست
می خواهد برای بار آخر
حسین را ببینید
ای عباس!ا
تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا ناکام بود.....
آشنا
نامت اشکهایم را سرازیر میکند و دلم را می سوزاند. یاد نامردیهای دشمنت می افتم و ضجه میزنم . اب هم شرمنده تو و لبهایت شد ای علمدار!
نه نه ....عباس رویش نمیشد حسین را ببیند. او به بچه ها ی حرم قول آب داده بود.
عباس میخواست به حسین بگوید من هنوز با قدرت هستم. یک وقت کمرت نشکند اربابم....