«عابس» فرزند «ابی شبیب» است. او از اصحاب حدیث و از روسای قبیله «بنی شاکر» بود از تیره همدان بود. قبیله «بنو شاکر» در روزگار صفین شدیداً مورد مدح امیر مومنان علی علیه السلام قرار گرفتند. آن حضرت درباره آنها فرمود: اگر تعداد آنها به هزار میرسید، خداوند آن گونه که سزاوار بود پرستش میشد. او از شیعیان ائمه اطهار علیهم السلام، مردی اهل کمال، زهد و ورع بود. بسیار زندهدل و شب زندهدار بود.
عابس به خدمت امام علیه السلام رسید و گفت: ای اباعبدالله! هیچکس در روی زمین نزد من از شما عزیزتر و محبوب تر نیست. اگر می توانستم با چیزی بهتر از جانم از شما دفاع کنم دریغ نمی کردم. درود بر تو ای اباعبدالله. خداوند را گواه میگیرم که بر راه تو و پدرت استوار هستم. سپس با پیشانی مجروح و با شمشیر برکشیده به سوی میدان شتافت. ربیع بن تمیم هَمْدانی، از سران سپاه یزید می گوید: «چون عابس را دیدم شناختم.زیرا او را در جنگها دیده بودم. فریاد زدم، ای مردم! این شخص، شیر شیران است او فرزند ابی شبیباست. هیچکس از شما سوی وی نرود. عابس مکرّر فریاد میزد، آیا مردی وجود ندارد که با مردی مبارزه کند؟ کسی به میدان نرفت تا ابن سعد فرمان داد سنگ بارانش کنید. عابس چون دید از هر طرف به سویش سنگ پرتاب میشود، زره از تن بیرون آورد و کلاه خود از سر بیفکند و بر آنها حمله کرد. به خدا قسم دیدم او بیش از دویست تن را طرد کرد. سرانجام در قلب میدان و محاصره دشمن به درجه شهادت نایل گشت. سر او را در دست چند نفر دیدم که هر کدام ادعا میکرد وی، او را کشته است.عمرسعد گفت: مشاجره نکنید. هیچ کس نمیتوانست یکتنه عابس را بکشد. شما همگی توانستید با هم او را بکشید. با این سخن، نزاع و کشمکش آنها خاتمه یافت.
خدا قوت
ممنون از توضیحی که در مورد " عابس " فرمودید
هم ازشما و هم از هم کامنتی شیرازی
نشنیده بودم داستانش رو . ..
تشــــــــــکر...
التماس دعای فرج