در ساحل خونِ یاران و فرزندانش
قدم می زند حسین!
لبخندش رازی است
بین او و محبوب!
و حالا وقتش رسیده
دل را به دریا بزند
دریایی از خون و رمل
و در آن سو خدا...!
چند وقتی بود نوشته ای اینقدر زیبا نخونده بودم؛خیلی دلنشین بود؛اگه الأن نظر دادم تعجب نکنید؛شرایط نظر گذاشتن نداشتم.