می نالید و غر می زد
که گره در کارم افتاده است بد فرم!
گفتمش نالیدن ندارد عزیز
این گربۀ کوچۀ ما
شبی نیست غر نزند از این گره های کوری
که می زنم به پلاستیک آشغالها...!
بیچاره نمی داند
می خواهم نخورد
آنچه پوشاک بچه در خود
نهفته است!
با تعجب نگاهم کرد وگفتم
"دیدی همیشه خوب نیست
گره ایی باز شود!"