خراب شود این شهر که میخانه ندارد ... دیشب دلم هوای گریه داشت هرچه کوشید باران نگرفت ... صبح اما در محل کار پشت میز کارمندی با دیدن تصویر وبلاگتان بی امان تر از هروقتی بارید و غرید و خروشید... دست حق یارتان ...
ما همه چی را با پول می سنجیم ... فکر میکنیم اگه این تکه ی کاغذ نباشه دیگه خوشبختی معنی نداره ... ولی ما اگه یه روز بریم با اون های زندگی کنیم که به گمون خودمون خیلی بدختن می فهمیم که ... ما از اون ها خیلی بد بخت تریم ...
استاد خیلی ممنون که وقتی دلم میگیره با نوشتن یک متن زیبا درباره خداوندم اباالفضل اشکم که به خاطر عباس دم مشک است را جاری میکنید