گفتی
چشم بگذار
گفتم به چشم
حالا رفتی قایم شده ایی
همین گوشه کنارهای دلم
باید بیاییم پیدایت کنم خدا....
شیرازی
وقتی خدا از پشت دستهایش را روی
چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر
محو دیدن دنیا شدم ،
که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم !
بازمانده ی حـــوا!
میرود درست قایم میشود پشت همان بت هایی که در دلم ساخته ام ...