مشک وقتی
به تو پناهنده شد
گفتی "دست می دهم
اما از دستت نه!
پناه همه بود عباس
حتی مشک...
هر وقت این شعر رو میخونم،دقیقا مثل روز اول خوندنش لذت میبرم .
مرگ و مشک و ماه
مشک تشنه
ماه تشنه
خیمهگاه تشنه تر
ماه از میان نخلهای شرمگین گذشت.
چشمهای مستِ مرگ
مشک و ماه را به آب داد
چشمهای خویش را به آفتاب
مرگ
همچنان به مشک خیره مانده بود
تیری از کمان پرید
مشک مُرد و
ماه تشنه جان سپرد
خیمهگاه، بغض کودکان خویش را
به آسمان سپرد.
مرگ مانده بود و
ماه میگذشت
شط
ـ هنوز تا همیشه ـ
رو سیاه میگذشت...
سید ضیاءالدین شفیعی