عین لام

کلا دوره ی برعکسی شده... دقیقا جای شوخی و جدی، جای حقیقت و توهم عوض شده...

نمیدونم اشتباه میکنم یا نه؛ ولی به نظرم تو مساله ی پوشش دیگه کار از امر به معروف و نهی از منکر گذشته. این کار برای ده بیست سال پیش بود که تازه داشت این بدحجابی ها پا میگرفت... و حالا که انقدر ریشه دار شده به نظرم امر به معروف و نهی از منکر جوابگو نیست و وقتی یه چیزی انقدری از حد میگذره که امر به معروف و نهی از منکر جوابگوش نباشه، فقط با خون هست که اصلاح میشه... مثل راه امام حسین (ع)...

البته درسته امر به معروف و نهی از منکر در بدحجابی این روزها شاید بی فایده باشه اما ساپورت و چیزهای جدید و زننده ای از این دست که هنوز ریشه دار نشده رو میشه و باااااییییید حداقــــــــــــــل با نگاه اخم آلودی که نشون بده خیلی زشته، جلوش رو گرفت. وگرنه کلیت بدحجابی انقدری ریشه دار هست که به نظرم دیگه حتی شامل شرایط امر به معروف و نهی از منکر نمیشه. چه میشه کرد که این مدتهای اخیر بارها و بارها پیش اومده که وقتی تو مترو با چادر ایستادی چند نفر از افراد بدحجاب شروع میکنن و میگن چادری ها بدترن و هزاران هزار حرف ها و تهمت هایی از این دست که مجال نوشتنشون نیست... واقعا آدم میمونه چه کنه. دوره زمونه ای شده که بابت عقیده ت باید جواب پس بدی از جانب مردم و بعضا نگاهها و حرفهاشون! و از طرف خدا هم بازخواست میشی که چرا امر به معروف و نهی از منکر نمیکنی؟! زندگی شده شبیه منگنه! یکطرف روزگار و آدم ها... طرف دیگه خدا... تنها راه رهایی هم گرفتن دستای خداست و بیخیال آدمها... حتی به بهای دستگیری این طلبه... سیلی مادرمون... 

خود خدا عاقبتمون رو بخیر کنه حقیقتا...

هرچند که خیلی گریه دار بود این خبر اما غبطه خوردم به حال این طلبه... ای کاش منم انقدری شهامت داشتم تا بخاطر ارزش و عقایدم میبردنم... میزدنم... میکشتنم اصلا... ای کاش خدا انقدرایی نگاهم میکرد... فقط دارم هنر میکنم امر به معروف رو نه بصورت رک، که با اخلاق و ظاهر و غیر مستقیم انجام بدم. نهی از منکر هم اصلا حرفشو نزنید!!! ای کاش شهامتش رو خدا بده...

التماس دعا

در شهر بهبهان  به دو خانم با پوشش  بسیار نامناسب تذکر لسانی آرام و مختصری دادم که به مواجه تند یکی از اون خانمها منجر شد !

 بعد از چند دقیقه مشاجره زبانی ،ماجرا ختم شد و نزد یکی از دوستانم رفتم !

بعد از نیمساعت یکی از دوستانم با من تماس گرفت که دو خانم با ماشین زانتیا اومدن محله در حالیکه ماموران کلانتری هم همراهشون هستن و دم درخونه شما مشغول سر و صدا هستند !

تعجب کردم که اینها به این سرعت چطور مشخصات من و آدرس من رو پیدا کردند !

دوستم گفت که کلانتری احضارت کرده !منم گفتم که فلان جا هستم !

پلیس آمد و ما رو برد کلانتری !

در کلانتری جلوی چشم افسر ان و  ماموران تا توانست فحش نثار من کرد و مختصری هم فحش نثار نظام و بسیج و ...کرد !

اندکی هم کلاس معارف گذاشت و شرایط و آداب امربه معروف و نهی از منکر رو برام تدریس کرد این خانم هرزه !

وقتی وارد اتاق افسر کلانتری شدم پیرمردی رو دیدم که پدر این دختر بود !

پیرمردی رو که معمولا در نماز جمعه میدیدمش !

پدر شهید بود !

و پدر این دختر !

و این دختر ،خواهر شهید بود و به نام برادر شهیدش تا توانست فحش نثار نظام و... میکرد و افسران کلانتری هم نظاره گر بودن !

و جالب اینجاست که با همان پوشش زننده و شلوارهای پاره پاره  اومده بودن کلانتری !

آری اینچنین است ای برادر !

اینها نشان قدرتمند بودن هرزگان نیست !نشان ضعف مفرط  خوبان و مسئولان جامعه است!

اگر خشم دینی ملایم شود * در این مملکت غرب حاکم شود