نه دست
نه سر 
نه چشم
و حتی این دم آخری
مشک را  هم نمی خواست!
عباس هرچه داشت داد
پرده ها کنار رفته بود و می دید
او حسین را دارد
و این یعنی
همه چیز...
باید حتی
از خودش
رها می شد...