سقایی کند
با اشک چشمش...
که حرمله دستش را خواند!!
قطره قطره می چکد...
گمان کرده اند مشک آب است...
حرمله حل مسئله می کند...
بعد از پرتاب تیر، باخنده می گوید...
"نترسید، قنداقه ی شیرخواره بود..."
که نگذاشتند با سه شعبه!
حرمله می گفت
"می خواست با اب دهان کودک
رفع عطش کند حسین"