بدان چرا عاشقت شدم
عاشق شدم
تا برای خدا قربانی ات کنم!
هرشب در من مرور می شود
داستان های اسماعیل و ابراهیم
بدان چرا عاشقت شدم
عاشق شدم
تا برای خدا قربانی ات کنم!
هرشب در من مرور می شود
داستان های اسماعیل و ابراهیم
ابراهیم فقط
غبطه می خورد
وقتی علی
عزیزتر از
هاجر و اسماعیل را
برای خدا
قربانی می کرد.
یا خلیل!
می گویی برایم از بهترین خاطره زندگی ات؟
گفت
خوش آن روز که در آتش بودیم.
همه ی مردم هیزم آوردند
تا ابراهیم را بسوزانند.
که ابراهیم شکسته بود
از تو گرفتند یاحسین.
آتش همان آتش نمرود
فقط کافی است ابراهیم باشیم...
وقتی به تنهایی علیه دنیایی بت پرست قیام می کند
حرفه ام شد:
شکار بتها
و گلستانم آتش خشمتان!