حالا که شدی گریه کن حسین
حالا که شدی گریه کن حسین
آرزویش این بود
کاش مامور به ذبح من شده بود ابراهیم
ثواب آن درجه را به اسحاق اعطا کرد خدا
و به ملائک دستور داد
صدا بزنند او را ذبیح.
نوجوانی ریسمان به گردن بتی بسته بود
و در کوچه وبازار می کشید
از نامش پرسیدم
گفت ابراهیم!
می دانستی
خبر خلیل شدن ابراهیم را به او
عزرائیل داد!!!
نفسم ، نمرود
مرا روی منجنیقی گذاشته به نام دنیا
و می خواهد پرتابم کند سوی آتشی که نامیدی اش جهنم!
مرا ابراهیم کن
همه بت ها را شکستی الا بت بزرگ
تبر را بر دوشش نهادی
ای کاش آن را هم شکسته بودی
از آن روز تبری روی شانه ام سنگینی می کند...
در آتش
ما را وسیله قرار داد
آتش سرد شد
ما اهل بیت را
راوی امام هشتم
و فقط از خدا درخواست کرد
خدا گفت خلیلم هستی ابراهیم.
راوی امام هشتم.