کارش را تمام کنید
این شد که زینب سیر حسینش را ندید...
کارش را تمام کنید
این شد که زینب سیر حسینش را ندید...
مسجدالنبی کلاس درس زهرا شود
دست زینب را می گیرد
"دخترم بیاو ببین.
اینگونه باید با خطبه هایت
بهم بریزی شام را....
روزی دست مادر آب دهد...
مادر می گفت"آب"
حسن و زینب از جا می پریدند...
تا مبادا حسین...
آخرین بار که برای مادر آب برده بود...
نفس زهرا بالا نیامده بود از گریه...
فقط با خطبه های خواهرودخترشهید
می شود شام را فتح کرد...
پس چنین کرد.
بعد کشته شدن حسین
باید این داستان سینه به سینه نقل می شد...
ولی باورش سخت بود برهمگان
چگونه ممکن است پسررسول خدا اینگونه
نه نه امکان ندارد.
و این کاروان اسرا بود که
کربلا را از فراموشی، تحریف و افسانه شدن نجات داد.
و دشمن با دست خود آتش کربلا را روشن نگه داشت تا قیام قیامت.