سقایی کند
با اشک چشمش...
که حرمله دستش را خواند!!
به آسمان پرتاب کرد
و خدا گفت
"بس است دیگر..."
لبخندی زد حسین و گفت
"خدا تازه این اولش است..."
قطره قطره می چکد...
گمان کرده اند مشک آب است...
حرمله حل مسئله می کند...
بعد از پرتاب تیر، باخنده می گوید...
"نترسید، قنداقه ی شیرخواره بود..."
تیر را در آب زدند
بعد به گلویش...
کربلا هم مدینه
علی هم ایضاً محسن است و
تیر سه شعبه، لگد
"بوسه بر گلوی شش ماهه "
مسابقه ای بود که
از حسین سبقت گرفت تیر سه شعبه!!
مزاری برای کوچکترین سرباز
آب می زند بیرون با اینکه
عمق قبر، عرض شش ماهه ای است.
که نگذاشتند با سه شعبه!
حرمله می گفت
"می خواست با اب دهان کودک
رفع عطش کند حسین"