از خانواده و دوستان و کوچه و مدرسه و شهر و جهان
که نمی گذارند خوب باشم
می خواهم
ولی نمی گذارند
به او گفتم
موسی در اغوش فرعون بزرگ شد!
ناله اش قطع شد!
ولی دنبال بهانه ای دیگر بود...
از خانواده و دوستان و کوچه و مدرسه و شهر و جهان
که نمی گذارند خوب باشم
می خواهم
ولی نمی گذارند
به او گفتم
موسی در اغوش فرعون بزرگ شد!
ناله اش قطع شد!
ولی دنبال بهانه ای دیگر بود...
و نگاهی به پشت سرم
در تعقیبم نیست فرعونی
متعجب، چشم می دوزم
به آن سوی نیل
با لبخندی ایستاده است موسی!
دعا می کرد موسى
آمین می گفت برادرش هارون
دعا کنم
چه کسی آمین می گوید؟
صفورا
دختر شعیب بود همسر موسى
فریبش دادند و با وصی خدا جنگید
لشکرش یکصد هزار نفر
شکست خورد و شد اسیر
یوشع آزادش ساخت و فرمود:
در ان دنیا شکایت می کنم از تو به موسی
صفورا گفت
حتى بهشتی شوم خجالت می کشم در چهره پیغمبر خدا نگاه کنم
و چقدر این داستان شبیه داستان عایشه است بانی جنگ جمل!!
موسى به شعیب جواب داد
از بودن که هستم،
امّا می ترسم
مهمان نوازیت در برابر سقایی ام باشد
کاری که را که برای رضاى خدا انجام دادم
عوض نخواهم کرد با تمام طلاهاى زمین
اجیرش کن،
مردی قوى است و امانتدار
_به قدرتش پی بردی از آب کشیدن!!
از کجا دانستی امانت دار است؟
دختر گفت:
از آنجا که حاضر نشد پشت سرم راه برود.
موسای نبی را می گفت
اما مربی هارون است
از نامش که بپرسی
می گوید:
موسی!