به انتقام این چند سال
که پیامبر نگذاشت
دخترانشان را
زنده به گور کنند
دختر پیامبر را زدند!
این موی بیرون زده از روسری دخترکان
طنابی است محکم، دور دستان ظهورت...!
دیشب گشتی در شهر زدیم
و کاش که نمی زدیم!
چقدر میمون نوروزی دیدیم
در کنار مهمان های نوروزی...!
دخترکان زشت رویی که به زور
هزارویک قلم آرایش هم
هنوز دیدنشان کفاره دارد!
و ضرورتا هم مصرف قرص ضدتهوع...!
و پسرکانی که افتخارشان بیرون انداختن
کمی از زیرترین لباسشان است!
و چشمانی که از چشمه های شهوت سیراب می شوند...
داریم به کجا می رویم؟!
سازوموسیقی و گناه و اختلاط
جا را برای خدا هم تنگ کرده بود!
به کارون حق می دهم خشک شود!
دیشب فهمیدم
خدا در این شهر
احساس خفگی می کند!
پسرکانی می بینم
که تا دیروز کبوتر باز بودند و سگ باز!
حالا این روزها دختربازی می کنند!
چه بی ارزش شدند این دخترکها...!
چادرش را تقسیم کرد بین دختران!
برای همین شدند
مانتویی و بی چادر...!
کاش آقای مادر می فهمید
چادر را باید تکثیر کرد نه تقسیم!!
از پیر مردی پرسیدند
علی کیست؟
گفت: پدر فاطمه !!
پرسیدند: فاطمه کیست؟
گفت: زوجه پیغمبر (ص)/دختر عایشه/خواهر معاویه
سند:
مروج الذهب ج 3 ص 33
پی نوشت:
این را نوشتم تا بدانی جهل قاتل اهل بیت بوده است!