کاش می شد
یک قفسه کتاب
توی قبر می بردم
شب و سکوت قبرستان
جان می دهد برای
خواندن کتاب...
فاطمه وقتی شهید شد
که جای نهی از منکر
سکوت و دم نزدن
مد شد!
می وزد نسیم بنفش
با بوی تند سبزی دیروز فتنه ها
شاید تکان بدهد اقتصاد را
و این تازه یعنی بازهم
«اول قصه است
فصل پاییز ارزشها»
چقدر سخت است
وقتی قرار می شود
به کسی رای بدهی
که جز لبخند و سکوت
چیزی در چنته ندارد!
دارد دلم برای احمدی نژاد
تنگ می شود!
انگار مسابقه گذاشته باشند
در یک چشم به هم زدن...
خانۀ زهرا شد گم
بین کوهی از هیزم...!
و بعد سکوت محض و
نیشخندی مملو از کینه و نفرت
آتش را به جان درب خانه انداخت...
بعید نیست
شیطان از دیدن این همه
سرش را پایین انداخته باشد
از خجالت...!