کاش می شد
یک قفسه کتاب
توی قبر می بردم
شب و سکوت قبرستان
جان می دهد برای
خواندن کتاب...
انقدر از هیاهو و شلوغی ها فراری ام
که زیباترین شب زندگی ام
شب اول قبر خواهد بود!
بدان چرا عاشقت شدم
عاشق شدم
تا برای خدا قربانی ات کنم!
هرشب در من مرور می شود
داستان های اسماعیل و ابراهیم
خدایا یک روز از همان روزهای آخرتی!
باید بنشینی کنارم
از سر شب تا صبح
برایم تعریف کنی
که چه شد که این شد؟!
تو این همه خوب بودی و
من این همه بد!