صندلی های دلم
خالی است
بازی من و تو
دیدن ندارد!
دوصندلی می گذارد
و چترش را باز می کند...
و خاطرات روزهای بارانی را
زیر "دوش حمام" مرور می کند
که خدا برایم جور کرده نشسته،
و به در خانه زل زده ام!
اما چه فایده ،
وقتی یقین دارم
کسی که زنگ این خانه را می زند
تو نیستی!!