از خاطرم نمی رود
بعد آخرین مشاجره با "احساسم"
چمدانش را با قهر
جمع کرد و رفت
و مرا با این
عقل بی احساس و خشک
تنها گذاشت!
از خاطرم نمی رود
بعد آخرین مشاجره با "احساسم"
چمدانش را با قهر
جمع کرد و رفت
و مرا با این
عقل بی احساس و خشک
تنها گذاشت!
حسین عشق!
نگذاریم این عقل
بار دیگر به سینه عشق
پا بگذارد!
زیاد از تو تعریف کرده اند...
اما تا نبینم با این دو چشم
باور نمی کنم!!
به دل نگیری ها...
اما در شهرمان
مردم عقلشان
به چشمشان است!!
"
عشقت را
در این سینه...
به حبس ابد محکوم می کنم..."
این حکم مال سالها قبل بود
اولین حکم یک قاضی عاشق..
اما حالاهر روز
دادگاه تجدیدنظر در شعبۀ عقل برپاست...
باید تغییر داد این حکم را
سحرگاه هر روز
در ندامتگاه این دل
چوبه ی داری برپاست...