لبخندهایم دوربینی است....
"این فاصله ها قاتل من است..."
جوابت را دادم با لبخندی تلخ
پرسیدی وگفتم
به وقتش خواهم گفت از راز لبخند....
حالا که چند ماه است سراغی نگرفته ایی
جوابت را گرفتی!!
لج کوفیان را
در اورده بود
برای همین
تلاش کردند
با هر چه دستشان است
طرح صورتت را عوض کنند!!
به آسمان پرتاب کرد
و خدا گفت
"بس است دیگر..."
لبخندی زد حسین و گفت
"خدا تازه این اولش است..."
دست و پایش می لرزید...
می گفتند"حسین با لبخندش
چنان زل می زند به ما،
گویا آمده ایم یاری اش..."
برای همین نفر آخر
صورتت را به زمین گذاشت
تا...
دلخور نیستم از پرت کردنش...
ناراحتی ام از این است
حیف آن لبخند نبود...
تو او را کشتی.
کابوس شبهایش شده
لبخند اخرت.
و نگاهی به پشت سرم
در تعقیبم نیست فرعونی
متعجب، چشم می دوزم
به آن سوی نیل
با لبخندی ایستاده است موسی!