شیطان درون و بیرونم با هم متحد شدند
و جنگ احزابی تدارک دیده اند...
من از قبیله سلمانم
به پیشنهاد او می خواهم
حفر کنم خندقی
یا محمد کمکم می کنی؟
شیطان درون و بیرونم با هم متحد شدند
و جنگ احزابی تدارک دیده اند...
من از قبیله سلمانم
به پیشنهاد او می خواهم
حفر کنم خندقی
یا محمد کمکم می کنی؟
می گفت قصه ی من وتو را بهتر از این رقم زده...
اما ناگهان زد زیر گریه
و گفت تو دیگر مرا نمی خواهی
از خواب پریدم گریان
و روی لب این پرسش
باور کنم یا نه؟
من می گویم تا عمل کنم
تو آنچه می گویی، عمل کرده ای
تلاشی برای راندنش...
امروز که تو را از خود راندم...
داننستم که دیروز تمرین امروز بوده است.
او از من فاصله گرفت که چرا عیبهایم را می گویی!!