خدایا
من می خوابم
دم غروب که خواستی همه را ببخشی
مرا فراموش نکن
ممنون می شوم
از همین جا می بوسمت...
خدایا
من می خوابم
دم غروب که خواستی همه را ببخشی
مرا فراموش نکن
ممنون می شوم
از همین جا می بوسمت...
و من در پوست خود
از همین چیزها که می گویند
اهان!
نمی گنجم!
چرا که شیرینی را برای باز کردن
باید پیچاند
هر شب حسین
همه را جمع می کند
حتی من و تو را
و بعد از کم کردن نور خیمه،می گوید:
"ماندن یا رفتن
اختیار با خودتان است!؟ "