عقربه های ساعت...
گاهی انقدر دور
و گاهی اینقدر نزدیک
و این داستان ادامه دارد....!
عقربه های ساعت...
گاهی انقدر دور
و گاهی اینقدر نزدیک
و این داستان ادامه دارد....!
همان که خواست از خواب بیدارت کند...
پرتش کردی گوشه ایی ...
که باید همیشه
من چشم به دیوار بگذارم تا
تو قایم شوی...؟!
نه من این بازی را دوست ندارم!
و این یعنی..."
آخر کیش و مات کردن من
چه لذتی دارد برایت خدا !!؟؟
یک شباهت داریم بهم...
آن هم اساسی!
من از تو
تو از من
خسته و دلزده!!