از آن روز که سر تورا برای یزید
هدیه بردند...
جان می دهم تا...
باسرانگشتانت
چشمانم را ببندی
ظلمت را می گویم!
و شروع به شمردن کرده است
و باید قایم شوم
ولی جایی نیست!
نه دیدنی های گوش !
که چشم افق به سوی توست!!!
و
چشم خدابین، آخربین می شود.