با عجله به کوفه بردند
تا زودتر عید اعلام کنند
هلال زینب!
دور تا دورش را گرفتند...
و او این وسط
نقش زمین، سرخِ سرخ
از آسمان که نگاه می کردی
شده بود انگشتری عقیق!
کوفیان گفتند
"باید حکاکی کرد حسین را!"
کِل می کشند و ریسه می بندند!!
چرا که حاجی آورده اند...
"حجت قبول باشد حسین جان"
که پرسید:
"دخترعلی و بچه های حسین را
کجا بردند؟"
با انگشت زندان را نشان داد!
پی نوشت:
نمی دانم شاید در همان سلول
که سالها پیش برای
ابن ملجم شیر آورد
زینب را جا دادند؟!
ورودی بازار را داده بودند خطاط
روی پارچه ایی بنویسد
"جشن بزرگ پیروزی پسر مرجانه
به شکرانه ی کشتن حسین...
همراه با کوچه گردانی اهل بیتش!
جرات نزدیک شدن ندارند کوفیان...
اینجاست که سنگ زدن به کارشان آمد...
کوفیان را می بینی؟
چگونه دارند می دوند؟!
سواره ها ،پیاده ها را زیر می گیرند
همه همدیگر را هل می دهند و
زمین می زنند
تا زودتر از دیگران به خیمه ها برسند
30 هزار سربازی که شرم دارند
بی غنیمت به خانه هایشان باز گردند...
غوغایی است عجیب...
سپاه کوفه را می شکافد...
و مرور می کنند یهودیان
خاطرات عبور از نیل را....
کوفیان گفتند "محمد است"
یهودیان صدایش زدند" موسی.."
انتقام کشته هایشان را بدجور گرفتند
از زن و بچه ی حسین