و کوفه را پایتختش قرار می دهد
تا پایانی باشد بر سفر بی پایان حسین...
و کوفه را پایتختش قرار می دهد
تا پایانی باشد بر سفر بی پایان حسین...
نگاهش کرد
برای محتضر /سخت است حرف زدن/ بانفس/ شمرده و ارام گفت:
"دلم نمی آید / بسوزی در آتش دوزخ
برو / حیف است / دلم می سوزد / برو"
گریه امان نداد کوفی را
" در قتلگاه،به قصد سرت امدم،
غم مرا می خوری ، حسین"
...پی نوشت:
و تاریخ از شهادتش پیش روی حسین حکایت دارد!
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:438
شهید نامیدند و
ابن زیاد در یادواره ی چندین هزارشهید و سردار سپاه عمرسعد
کلنگ ساختمان بنیاد شهیدکوفه را به زمین می زند.
کوفیان به جان هم افتاده اند...
ماجرا این است
همه می خواهد با صیدشان
عکسی به یادگار بیاندازند...
کسی گفت "می توانم دهانش را ببندم
خرجش چند اشرفی است..."
بی درنگ چند کیسه انداختند پیش پایش
همه دیدند ناگهان نشست
تیری بر دهان حسین...
و اگهی اش را، در روزنامه های کثیرالانتشار کوفه
به چاپ رساندند
چنین شد، که جایزه بگیرها
همه راهی نینوا شدند
ارث می رسد به علی اصغر حسین...
همان که بعدها
کادو گرفته می شود
تا راهی جشن تولد پسرکی در کوفه شود.
و کمی بعد تر
خوابهای آشفته ی همان کودک...
گهواره را راهی آتش تنور می کند.
..............................پی نوشت:
تصورات بنده است نه تاریخ!
نه اشتباه نکن!
آب تنی نمی کنند
در حال شستن سر اصحاب و بچه های حسین نند...
...............پی نوشت:
آهی سوزان بر مزار شهید ص 142
داشت می گفت
"ای قوم تنها این کودک برایم مانده..."
که لحنش عوض شد و گفت
"این را هم گرفتید..."
و جلوست به کربلا
ابن زیاد در کوفه عفو عمومی می دهد
تمام قاتلین، دزدان و مجرمان را می بخشند
و راهی کربلا می کنند.
................................پی نوشت:
زاییده ذهن بنده است.
سندی ندیدم.