نه حرفی برای گفتن داشت
نه گوشی برای شنیدن من...
قد یک خمیازه کسالت بودیم ما دو تا....!
مجروح جنگی من!
گوش و چشم و دل
پر شد از ساچمه و
ترکش گناه...!
رفت کنار ماسک تقوا و بعدبا پا نشان می داد به کوفیان
"اینجا"
دوباره می زد و می گفت
"اینجا"
می خواست هرجایی
که پیامبر بوسیده بود را
نشانشان دهد.
کاش به گوشش نرسیده باشد
لبان حسین را هم بوسیده است محمد...!
پی نوشت:
چند قطره اشک