کنار کارت عروسی اش گذاشتم
تاریخ هردو یکی بود.
کنار کارت عروسی اش گذاشتم
تاریخ هردو یکی بود.
صدا می زد :
آب...
گمان کردند تشنه ی آب است حسین
کاش می فهمیدند
دنبال بهانه ای بود برای شفاعتشان....
زمان زود می گذرد
ثانیه ها برای دیدن من و تو پیش هم
مسابقه می دهند!
حق بده به کوفیان
که محو زیبایی ات شده باشند
یا حسین.
حسین را آنگونه می کشند
و خدا فقط نظاره می کند...
" اینجا
یکی هم اینجا
اینجا را یادتان رفت"
تیر اندازها نگاه بهم می کنند متحیر
خدایا حسین چه می گوید؟
بیچاره ها نمی دانند دارد
سوغاتی می برد برای خدا
هرچه زخمی تر بهتر...
وقتی به دستش کرد
به رازی پی برد...
این انگشتر فقط به دست حسین می آید
چنین شد که فکری شوم از خاطرش گذشت.
برای فروش ،نیاز دارد به انگشت...
پس خجرش را بیرون کشید...