خاطرات با تو بودن را
چند روزی می گذرد از ان روز
گلها همگی خشکیده و و زرد
قرص مصرف می کنند از افسردگی...
حتی نخل جوانمان، قامتش خمید!
خواستم بدانی ،حتی اندازه کود هم ارزش نداشت
خاطرات با تو بودن...
خاطرات با تو بودن را
چند روزی می گذرد از ان روز
گلها همگی خشکیده و و زرد
قرص مصرف می کنند از افسردگی...
حتی نخل جوانمان، قامتش خمید!
خواستم بدانی ،حتی اندازه کود هم ارزش نداشت
خاطرات با تو بودن...
..."یَـــوْمَ لا یَنْفَـعُ مــالٌ وَ لا بَنُــون"...
یعنی فقط حسیــن
فقــط.
...پـــی نوشــــت...
این جواب توست که میگفتی
"زندگی فقط هیئت نیست"
سوره شعراء آیه 88.
روی مرکب باشد
تیرها به ذوالجناح می خورد
خودش را زمین انداخت.
به خیمه ها بیاورد
از اینجا/ غربتت/ معنا می شود/ حسین.
از اینجا که صدای شیهه ی اسبی /به گوش می رسد...
که کنار دریا/ روی ساحل جان داده اند...
علت مرگشان را از من بپرسی/خواهم گفت
برای هم دردی با شش ماهه ی حسین
به گردنش زدند!
از خدا خواسته بود
شبیه بابا پر بکشد حسین...
پی نوشت:
فرقش را شکافته یافتند قبل از آن
نگاهش کرد
برای محتضر /سخت است حرف زدن/ بانفس/ شمرده و ارام گفت:
"دلم نمی آید / بسوزی در آتش دوزخ
برو / حیف است / دلم می سوزد / برو"
گریه امان نداد کوفی را
" در قتلگاه،به قصد سرت امدم،
غم مرا می خوری ، حسین"
...پی نوشت:
و تاریخ از شهادتش پیش روی حسین حکایت دارد!
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:438