قلم کنند دستانش را
تا روایت غربت حسین نوشته شود...!
میگفت "قلم از من
دواتش قنداقه ی
علی اصغر...!!
قلم کنند دستانش را
تا روایت غربت حسین نوشته شود...!
میگفت "قلم از من
دواتش قنداقه ی
علی اصغر...!!
حتی حواسش نبود
دستانش نیستند...
بعد ریخته شدن آب هم
آنقدر ناراحت....
که باز فرصت نکرد
سراغی بگیرد از بازوانش...
فقط وقتی حسین امد بالای سرش
می خواست دست به سینه ، سلام دهد
که تازه فهمید
دستانش نیستند...!!
هرهفته جلسه ی قرآن!
و افتخارش این بود
در هیچ انتخاباتی رای نداده است!!
گفتمش ببخشید شما را صفین زیارت نکرده ایم؟!!
گردن بند اسبش!!
اسب که سرش را پایین می آورد
روی زمین می خورد سر عباس!!!
هر روز یک لیست
پر از قرارهای ملاقات
و کارهایی که باید انجام بدهم
روی میزم می گذارد
مدیر برنامه هایت خدا باشدهم
عالمی دارد!!!
و من از او می خواهم
بگذارد دست بکشم
روی صورتش
این چشمان و لبهایت
برای من "خط بریل" است.
شاید می خواسته عباس
کوفی ها دق و دلی شان را
روی او خالی کنند
تا حسین کمتر آسیب ببیند!!
میخواست صدا بزند
"جوانان بنی هاشم بیایید"
که یادش افتاد...
جوانی نمانده دیگر...
شاید اینجا صدا بلند کرده باشد
بر هل من ناصر ینصرنی؟
یعنی کسی کمک نمی کند
عباس را به خیمه ها برسانم؟!
با اتش زدن ادمکهای
رئیس جمهور های امریکاو اسرائیل
خیلی حال می کردم
اما حالا خودشان را هم آتش بزنم
آرام نمی شوم!
پی نوشت:
چند ثانیه از فیلمی که پیامبر را مسخره کرده اند،دیدم
چیزی ان طرف تر از فاجعه...
فقط عملیات شهادت طلبانه
مرهمی است بر زخم هایم....