ولی از همه جلوتر بود/
وآسمان به سمت نگاهش خیره/
منتهای نگاه من سقف و/ عرش حق ابتدای نگاه او بود/
ماسک اکسیژنش دیروز/ به لکنت افتاده و نفسهای آخر را کشید
تا تنها گریه کنش این روزها سرم باوفایش باشد.
مدتهاست مهرکربلا روی پیشانی اش سجده می کند/
در عجبم او که گوشه ی چشمانش دنیای مرواریدهاست /
چرا زخم بستر گرفته اند نسخه ها زیر بالشتش....
رفتن من مرگ/
آمدن تو را تولد گویند./
...................................................پی نوشت:
خواستی ببینی اندازه خود را کافی است
عشق هایت را ببینی.
وسعت آنها نشان از وسعت توست.
اختتامییه بوی سیب
دوری راه و درس و کار و هیئت
والبته هوای سرد
همگی گفتند نرو!!اما وسوسه های بچه های رادیومعارف
کارگر افتاد و
ما را هوایی کرد
تا دل به دریا بزنیم و راهی قم شویم...
بلیط قطار مهیاست بیا تا برویم....
بوی سیب منتظر ماست بیا تا برویم...
گردن الاغی انداختم.
متعجب از من پرسیدی
چه کاری است؟
گفتم تعلیم دادن نااهل اینگونه است.