و حسین هر روز
به عاشورای دلم می اید
تا نصحیت کند مرا
ولی هوس ها و شهواتم
همهمه می کنند
تا صدای او را نشنوم
درست عین کوفیان
دستهایش
که به آب خورد
یادش افتاد
وصیت های علی را
"در کنار حسین بمان
مظلوم تر از او نیست"
چنان سراسیمه بازگشت
که دست هایش را
جا گذاشت!
ابوذر را می بینم و
دقیقا متوجه می شوم
او را نه که نهی از منکر را
تبعید کرده اند به اوج بیابان ها
و بعد حسین را
خیره می شوم تمام
آری این نهی از منکر است
که خونی در قتلگاه
دست و پا می زند
این نهی از منکر است
که سرش روی نیزه هاست.