خدا می خواست
روی ماهش را ببوسد
نیزه ها میانجگری کردند!
حسین چه را می خواست
به خدا کند اثبات...
خودش را
خدا را
یا عشق را...؟
نیزه ایی به سر بستند
از بس که در سرش
شوق پرواز بود
حسین...!
دید حسین
راهبی، مسلمان می شود
پس لحظه ایی از دادن سر
دریغ نکرد!
نیزه ها
در پهلوی تو
عجیب بازی یشان گرفته بود...!
اهل شام
قبل از کشتن حسین
شهادت علی را هم
عید می گرفتند!
سقیفه،
عاشورای پنهان بود و
عاشورا،
سقیفۀ پنهان!
وقتی
با هر زخم
یک الحمدلله گفت.
بی نهایت شد جراحتش
چرا که خدا باز هم
می خواست بشنود
حمد حسین را
از آمدنت سوی کوفیان فهمیدم
دیدار تو با من هم
بعید نیست!