آن همه فرات...
اما تمام تیرها
تشنۀ آبِ مشکت بودند...
مشک و آب و سقا...
چنان از خود بی خودشان کرد
که دیگر یادشان رفت سکینه را....
عمان سامانی:
بس فرو بارید بر او تیغ تیز
مشک شد بر حال زارش اشک ریز
آن همه فرات...
اما تمام تیرها
تشنۀ آبِ مشکت بودند...
مشک و آب و سقا...
چنان از خود بی خودشان کرد
که دیگر یادشان رفت سکینه را....
عمان سامانی:
بس فرو بارید بر او تیغ تیز
مشک شد بر حال زارش اشک ریز
آن روز
که کوفیان
از مقاومت
دست برداشتند
حسین کشته شد
درست کمی قبل تر از
عاشورا...
هر چه داشت داد
پیش خود می گفت
برای برادر شدن با حسین
بیش از اینها باید عباس...!
گفتند
کوتاه می کنیم
دستش را
از دامان حسین...!
و تو به خروش آمدی
والله ان قطعتم یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
عباس می آموزد
همیشه تقدم
با امام است
حتی در
آب
حیاتی ترین
مادۀ حیات...
و من
العفو تا کی سر دهم
تا خدا راضی شود
از این همه خود را
بر تو ترجیح دادن ها؟!
در شریعه
لب به آب نزدی
تا جهانیان بفهمند
عاشورا جنگ بر سر آب نبود
فقط و فقط
خدا و خدا
خواستم
خسته نشوی از این گدا
همۀ حرفهایم
خلاصه شد در یک
"یاحسین"
به کبوتران حرمت
می اندیشم و
می گویم نکند
حوائج ما را
می بندید به پایشان و
اینها می پرند تا خدا....
هر محرم
برای من
تکرار این داغ و درد است
که مگر می شود
عاشق سیدالشهدا بود و
شهید نشد؟!