درب خانۀ زهرا را به آتش کشیدند
تا دودش به چشم خدا برود!
انگار مسابقه گذاشته باشند
در یک چشم به هم زدن...
خانۀ زهرا شد گم
بین کوهی از هیزم...!
و بعد سکوت محض و
نیشخندی مملو از کینه و نفرت
آتش را به جان درب خانه انداخت...
بعید نیست
شیطان از دیدن این همه
سرش را پایین انداخته باشد
از خجالت...!
در انحراف
از شیطان هم
پیشی گرفتند...
آری در سقیفه بود
که شیطان گفت
"بنی ادم کمی یواش تر
تا ما هم برسیم...!"
زیر آتش شدید دشمن
حتی خاک ریزی هم نبود تا پناه بگیرند!
فقط چادری خاکی...
اینجا بود که خود را
جشن پیروزی ابوبکر در کودتا را
درب خانه علی برگزار می کنند
تا با چند شعار و تحریک مردم
زمینه هجوم به خانه را فراهم کنند...!
وقتی نقل و انتشار روایات پیامبر را غیر قانونی اعلام کردند
حمله به سینه ایی که پر از حدیث محمد بود
برای حکومت کودتا، از نان شب هم واجب تر شد!
و این راز شکستن سینۀ زهراست!
حرفش خریدار نداشت
برای اینکه مردم باور کنند
می گفت "زهرا گفته است، دختر پیغمبرتان...!"
برای همین رژیم گفت"با حذف فیزیکی فاطمه
علی را بی اعتبار می کنیم!"