زخم روی زخم می زدند
و فـقط این را از حسین شنیدند
"اللّهُمَّ إنَّکَ تَرى / خدایا،تو مى بینى..
اللّهُمَّ إنَّ هذا فیکَ قَلیلٌ /خدایا، این در راه تو ، اندک است"
زخم روی زخم می زدند
و فـقط این را از حسین شنیدند
"اللّهُمَّ إنَّکَ تَرى / خدایا،تو مى بینى..
اللّهُمَّ إنَّ هذا فیکَ قَلیلٌ /خدایا، این در راه تو ، اندک است"
با دست، زخم سینه را گرفت
می خواست به خدا بگوید حسین
"نگران نباش،چیزی نیست..."
میخ ها،پونز ها
به دیوار حسینیه فرو می روند
صدای دیوار را می شنوی؟دعای تشنگان مستجاب میشود
بعد از عمو ،
دارد باران می بارد بر سر حسین
ولی باران، باران تیر است!