سینه پُر از پَر...!
و از کمر زده بیرون
نوک تک تک تیرها...
کوفیان
سینه پُر از پَر...!
و از کمر زده بیرون
نوک تک تک تیرها...
کوفیان
سپر که افتاد
دست را سپر کرد!
حالا ته دلش راضی ست
که مثل عباس
بی دست شده حسین...
بعد تیر و قلب
بعد افتادن از اسب
بعد آب خواستن
تازه با تیر
دهانش را نشانه گرفتند!
بی جان که افتاد
شد گلِ وسطِ قالی...
قالی دست بافت خداست ،عاشورا...!
آن یعنی خوب هایشان
بالا سر حسین که آمدند،
میگفتند "راحتش کنید..."
پی نوشت:
...أریحُوا الرَّجُلَ...
سنگها می گفتند
"حسین این همه تو
حجرالاسود را لمس کردی..."
یکبار هم ما تو را...
و چنین شد
که سر شکست!
پی نوشت:
أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه
هَشَمَها
همیشه اول کارها می گفت "به نام خدا"
اما بار آخر با دفعات قبل خیلی فرق داشت
بعد خوردن تیر به قلبش گفته بود
"به نام خدا..."
پی نوشت:
...فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام : بِسمِ اللّه...